یاد نوشت



من امشب یک دل سیر با خدای خودم حرف زدم و درست زمانی که حرفهایم به آخر رسید دستم اشتباهی روی دکمه انصراف خورد و تمام متن پاک شد، این اتفاق رو به فال نیک میگیرم، خدا همه نوشته های من رو پیش از آن دکمه انصراف خوانده است این چیزی است که قلب من به من می گوید و چقدر از این بابت خوشحالم .‌این صرفا یک یادآوری برای خاطر فراموش کار خودم است که چقدر دوستت دارم خدای مهربان و همیشه در دسترس من.


حدود یک ماه از زمان اعلام نتایج کنکور سراسری افغانستان می گذرد. برگزاری کنکور افغانستان در شرایط بحرانی و قرنطینه عمومی امسال به دلیل وضعیت کرونا ویروس بسیار مورد توجه رسانه های داخلی و خارجی قرار گرفت و خبر ساز شد. در بعضی از شهرها و ولایت، کنکور در فضای باز و محیط بیرونی( دشت) برگزار شده بود با داوطلبینی که چهار زانو  و بدون برخورداری از کوچکترین امکانات شرایط آزمون سنجی، روی خاکها نشسته  و زیر آفتاب سوزان سوالات آزمون را پاسخ دادند.

اما اینبار خبری دیگر باعث شادی و انعکاس گسترده  بین مردم و رسانه ها شد ( کسب رتبه اول کنکور توسط شمسیه علیزاده دختری از خانواده ای معمولی و از پدری که در معدن کار می کند.)

دو سال پیش زمانی که شمسیه همراه دوستان خود در آموزشگاهی برای کنکور آماده می شد و درس می خواند حمله انتحاری ظالمانه ای توسط گروه های منصوب به تروریست های طالب و داعش صورت گرفت که متاسفانه بسیاری از آینده سازان افغانستان در آن حادثه به خاک و خون کشیده شده و به شهادت رسیدند. آن روزها عکس های قلم و دفتر غرق در خون دانش آموزان کشته شده ، بسیار باز نشر شده بود و با اندوه، تأسف و زجر فراوان دست به دست  و توسط کاربران باز نشر می شد. کاربران شبکه های مجازی به نشانه اعتراض و همدردی روی عکس ها شعارهای مدنی و عدالت خواهی خود را می نوشتند. " به کشتن عادت دارند که دارند؛ اما  ما و شما به مردن عادت نکنیم" ؛ " خواستند ما را دفن کنند؛ غافل از اینکه ما بذر بودیم" .

مدینه لعلی یکی از شهیدان این واقعه بود که آرزو داشت اقتصاد بخواند و تاجر  شود. خانواده مدینه هزینه های مراسم عزاداری و سوگراری و همچنین هزینه های تحصیل مدینه را صرف کمک به سایر دانش آموزان نیازمند نمودند تا ادامه دهنده راه مدینه باشند و نیز درس خوبی به کسانی که از قلم و کتاب فرزندان این سرزمین ترس دارند بدهند. و امروز شمسیه که از بین همان خاک و خون بلند شده است بار دیگر درس خوبی به همه داد. کسب رتبه اول کنکور سراسری توسط وی  سمبلیک ترین، دراماتیک ترین، احساسی و  در عین حال منطقی ترین پاسخی بود که باید در مقابل تلاش های بیهوده دیو صفتانی که می خواهند قلم و کتاب را از دست فرزندان آینده ساز این سرزمین بگیرند داده می شد . از همین خاطر مردم از این خبر بسیار خوشحال شدند. خوشحالی مردم افغانستان و احساس افتخار به این فرزندشان همچنان ادامه دارد و به راحتی فراموش نخواهد شد. همانطور که اشک ها و داغ عزیزان کشته شده  را فراموش نمی کنند . 

امروز شمسیه نه تنها نماینده همه مردم صلح طلب و عدالت خواه افغانستان است بلکه نماینده دختران غرق در خون مان  نیز هست  که توسط دیو صفتان کشته  و یا به جرم بی گناهی سر بریده شدند و روشنای وجودشان خاموش شد .  شمسیه  آرزوهای محقق شده تبسم است که زمینه ساز جنبش روشنایی شد. شمسیه آرزو های تحقق یافته فرخنده است که دوست داشت قاضی شود و امروز شاید تنها میدانی در کابل به نامش باشد. شمسیه آرزوهای تحقق یافته رخشانه است که پس از مرگ وی حتی هیچ میدانی بنامش زده نشد. 

شمسیه چهره زن افغانستان است که  به این راحتی ها حذف شدنی و نابود شدنی نیست  نی که دوست دارند در فضایی آرام و با امنیت کامل زندگی کنند و به دنبال آرزوهایشان بروند. دوست دارند در جامعه خودشان نقشی داشته باشند و اثر بگذارند. شمسیه تصمیم دارد پزشکی بخواند. خبرنگاری از وی پرسیده بود اگر یک طالب یا داعش زخمی زیر دستت باشد آیا حاضر به مداوایش هستی؟! او پاسخ داده بود اولین وظیفه یک پزشک حفظ جان یک انسان است و ممکن است در طی فرآیند درمان تحول در چنین انسانی صورت بگیرد و یا بعد از آن مسیر زندگی اش عوض شود. بازهم زیباترین پاسخ ممکن را به هراس افکنی ها داده بود چرا که عشق بر نفرت پیروز است. او راه دراز و پر فراز و نشیبی پیش رو دارد . آرزو دارم در این مسیر همچنان پیشرو باشد و بازهم سبب غرور و افتخارمان شود. 

مدینه لعلی: یکی از دانش آموزان شهید واقعه انتحاری غرب کابل سال 1397 که شهید دانایی لقب گرفت. پدرش پس از شهادت وی مصارف برگزاری مراسم ترحیم را صرف کمک به دانش آموزان نیازمند نموده و هزینه های تحصیل 4 تن از همکلاسی های مدینه را متقبل شد. خانواده مدینه در آگهی مراسم ترحیمش نوشته بودند "ما اینگونه از میان خون و خاکستر بر می خیزیم و تکثیر میشویم"

شکریه تبسم: دختر 9 ساله بود که در سال 1394 توسط داعش در افغانستان اسیر و همراه 7 تن دیگر از مسافران اسیر شده سر بریده شدند. مردم کابل و سایر شهرهای افغانستان به نشانه عدالت خواهی تظاهرات و راهپیمایی های گسترده خیابانی با نام جنبش تبسم را راه انداختند که یکی از خواسته های این جنبش توجه دولت به ولایات هزاره نشین همچون بامیان برای برقراری امنیت بود. طبق این جنبش که جنبش روشنایی هم نام گرفت چنانچه مسیر انتقال برق از شهرهای هزاره نشین تعیین می شد دولت  به تأمین امنیت و حفاظت از آن مناطق توجه می نمود و اینگونه اعمال وحشیانه از سوی داعش و طالب  بر علیه قومیت هزاره رخ نمی داد.

فرخنده ملک زاده: دختر 27 ساله تاجیک تبار افغانستان که در کابل به اتهام سوزاندن قرآن در مسجد شاه دو شمشیره در سال 1393 پی حمله صدها تن از مردان خشمگین کشته و سپس جسدش در بستر خشک دریای کابل سوزانده شد. جسد وی سه روز بعد توسط ن به خاک سپرده شد. انتشار فیلم های لحظات حمله به وی که بیشتر با موبایل گرفته شده بود در رسانه های جهان بازتاب گسترده ای یافت و در داخل و خارج از افغانستان به عنوان نماد مظلومیت ن افغانستان شناخته شد و هشتک " من فرخنده هستم" در فیس بوک و سایر شبکه های اجتماعی بعنوان شعار اعتراضی مردم، صدها بار منتشر شد.( بعدها مشخص شد که اتهام سوزاندن قرآن توسط فرخنده  به دروغ از سمت یک دعا نویس که فرخنده با وی مخالف بود مطرح شده بود)

رخشانه: دختر 17 ساله که در سال 1394 توسط گروه طالبان که قدرت را در ولایت غور در دست گرفته بودند به طرز بیرحمانه ای سنگسار و کشته شد.

شمسیه علیزاده: امروز شمسیه برای جامعه و دختران افغانستان سمبل امید و تلاش است. 


1) توی صف بانک بودم نفر جلویی یک دختر خانم بود که می خواست تازه حساب باز کند و داشت فرمهای مربوطه را پر میکرد کار من در همان باجه اما بستن حسابم بود و منتظر تایید سیستم بودم همینطور که سرم توی فرم خودم بود شنیدم که مسئول باجه با تعجب تکرار کرد صبر!!!؟ صبر اسم شماست؟ دختر جلویی با همان آرامشی که در پر کردن فرم از او دیده بودم پاسخ داد بله مسئول باجه که انگار هنوز قانع نشده بود و فکر میکرد اشتباه دیده یا شنیده است کارت شناسایی دختر را خواست دختر یک کارت آمایش سبز رنگ مخصوص اتباع افغانستان رو تحویلش داد،  توی ذهنم تکرار شد صبر، صبر! چه اسم عجیب و قشنگی نه اینکه قبلا کلمه صبر را نشنیده باشم اما ندیده بودم کسی نامش صبر باشد، آن دختر افغان اما هم خودش صبر بود هم نامش. 

2) توی موسسه باید از خانمی مصاحبه میگرفتم که سواد نداشت یک مادر افغان که سرپرست خانه بود میپرسم اسمتان چیست؟! جواب می‌دهد بمان! با تعجب باز میپرسم بمان؟!  میگوید بله،  بمان. ، نام دخترش اما  بسیار از خودش قشنگتر بود اقلیما! وقتی می رود به همکارم میگویم نام این خانم خیلی عجیب بود میپرسد چه بود؟ میگویم بمان! فکرش را بکن صدایش بزنند بگویند بمان!!! همکارم میخندد و میگوید در اصل اسمش بمانه است و من اشتباه شنیده ام باز در همان تعجب باقی میمانم. 

3) یک روز دیگر در موسسه همکارم صدایم میزند کارت تبریکی نشانم می دهد که مال یک زوج جوان افغانستانی ساکن اروپاست که به تازگی ازدواج کرده اند و هزینه کادو و مراسمات معمول فامیلی را صرف کمک به نیازمندان افغانستان نموده اند و و به پاس این عمل خیرخواهانه پیام تبریک و تشکری برایشان ارسال شده،  نام عروس خانم کائناتاست! 

4) همان همکارم زمانی که میبیند به دنبال جمع آوری مجموعه نامهای زیبا و غیرمعمول دختران افغانی هستم که تنها یکبار به گوشم خورده است می گوید نام خواهرش فرسیلا به معنای آواز کبوتر است که ظاهرا ریشه پشتو دارد و در ابتدا پرسیلا بوده است اما رفته رفته تلفظ  حرف "پ"  به "ف" تبدیل شده است. 

5) دخترک آرام و با ادبی آمده بود در آزمون اولین رقابت علمی دانش آموزان افغانستان در مشهد ثبت نام کند نامش  را از روی کارنامه اش می‌نویسم که روشن  است در دلم از اسمش حظ میبرم. 

6) توی توئیتر یکی از کاربران ایرانی که عاشق یک دختر افغانی بنام لیلماه( لیل و ماه به معنی ماه شب)  شده بود از زیبایی نام معشوقه اش گفته بود و اینکه نام وی به تنهایی شعرگونه و خیال انگیز است چه برسد به خودش! حول این اسم که سرچ میکنم میبینم ریشه پشتو دارد و ماه پاره هم  به معنی تکه ای از ماه در زبان دری به زیبایی همین نام است. 

7) معلم وقت حضور و غیاب از همکلاسی ام که اسمش نیکبخت بود نام خواهر و برادرهایش را پرسید برایش عجیب بود نام یک دختر نیکبخت به معنی خوشبخت باشد البته برای ما مردم افغانستان این نام بسیار معمول است. 

 


آمنه جان میگفت صد سال تنهایی مارکز خودِ خود رئالیسم جادوییه که بقیه رئالیسم های جادوی قبل و بعد از اون سوءتفاهمی بیش نیست.  من که هیچ وقت صدسال تنهایی رو درک نکردم خود گابریل گارسیا هم در یادداشت های پنج ساله اش از تعبیر و تفسیرهای مختلفی که مردم عادی یا معلمان شعر و ادبیات و اساتید فلسفه و هنر و.  از کتاب صد سال تنهایی میکنن و از گوشه و کنار به گوشش میرسه تعجب میکنه و میگه پیش بینی این چیزا رو نمیکرده. خلاصه ماجرا اینکه مارکز توی یادداشت های پنج ساله مدام این نکته رو گوشزد میکنه که نیازی نیست توی ادبیات دنبال تعبیر و تفسیر های معنادار باشید و فقط کافیه لذت ببرید مثلا وقتی میگه "هر داستانی بجز اینکه ماجرای داستانش را روایت کند حرف دیگری ندارد یا وقتی میگه زمانی که رمان مسخ کافکا رو خونده و اونجایی که شخصیت داستان یک روز صبح از خواب بیدار شده و دیده به ه تبدیل شده فقط یک سوال به ذهنش رسیده اینکه چه نوع ه ای؟ بدون اینکه دنبال این باشه که حالا ه نماد و سمبل چیه و منظور نویسنده اینجا چی بوده؟ "

یادداشت های پنج ساله بیشتر در مورد برندگان جایزه نوبل هست و کسانی که این جایزه رو نبردن ولی بیش از دیگران مستحق و لایق دریافت اون بودن در مورد آمریکا و انتخابات ریاست جمهوری و روسای جمهور اون، در مورد مصاحبه هاش و اینکه چقدر سخته هربار به سوالات تکراری جواب های مختلف بده و اون که همیشه این کار رو میکنه در عین اینکه از مصاحبه فراریه در مورد خاطرات و اشخاص و سفرهاش، خانواده پرجمعیت و عجیب و غریبش که انگار نمونه واقعی صدسال تنهایی هست و داستان هایی که منتشر کرده و نکرده و حتی بعضی ایده های داستان نویسی که وقتی به دیگران گفته ابلهانه بنظر رسیدن و. 

توی این کتاب یکی از تعبیرهای جالب در مورد نوشتن رو مارکز در معرفی نویسنده ای به نام گراهام گرین نقل میکنه که گفته :"نویسندگی نوعی معالجه است.  گاه از خودم میپرسم کسانی که چیزی نمی نویسند یا نقاشی نمی کنند یا آهنگساز نیستند، چگونه دیوانه نمیشوند؟ چطور می توانند بر آنهمه غم و غصه و تشویش و اضطرابی که بشریت را در خود گرفته است فائق  شوند؟. "

در ادامه اضافه میکند که ریکه شاعر آلمانی هم همین را به شکلی دیگر ارائه کرده است:" اگر شما فکر میکنید بدون نوشتن میتوانید  به زندگی ادامه بدهید، چیزی ننویسید"

با خوندن این مطلب یاد یه حدیث از حضرت علی(ع) افتادم که میگه: " دل به نوشتن آرام میگیرد"  و همینطور اهمیت خوندن که بازم فکر کنم حدیثی از حضرت علی (ع)  دیده بودم که میگفت: " کلمات و جملات حکیمانه و نقض زنگار دل را می زداید"  

اینکه نوشتن تأثیر زیادی روی آرامش خاطر و تمرکز داره رو نمیتونم منکر بشم چون به شخصه تجربه اش کردم ولی این اواخر کمتر سراغ این عادت خوب رفتم و باید یه فکری براش بکنم و یه جایی توی شبانه روز براش باز کنم. 

پی نوشت : همیشه فک میکنم چهره گابریل گارسیا مارکز اینقد آشنا بنظر میرسه که انگار بارها اون رو از نزدیک دیدم شاید اینم تاثیر رئالیسم جادویی مارکز باشه و حس آشنایی پنداری عجیب و غریبی که وی ایجاد میکنه :) 

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایت مشتری یابی amozesh پرشین تجهیز رپ استار آب درمانی دل-شکسته مدرسه ای شاد* پارک فایل کار عملی بارنگ